دل واگو
من و دل و اشک وخاطره
روزگاری این دلم آباد بود در میانش شوری از فرهاد بود یاد آن روزی که در شبهای تار قلب من با روشنی همزاد بود جای خونش نو عروسی خفته بود جای غصه حجله ی داماد بود گو، نیا باران ،که دلبر رفته است از نخست ام ، آرزو برباد بود گو نتابد ماه بر ویرانه ها قلب ما آشفته از بیداد بود موج میزد خون دل بر گونه ها در خیالم لاله ی خرداد بود لاله میگیرد نشان از درد من خون دلهای منش در یاد بود نم نم باران شعرم خشک شد چشم تو ذوق مرا استاد بود نظرات شما عزیزان: پنج شنبه 10 تير 1395برچسب:, :: 6:26 :: نويسنده : اشکان
نويسندگان |
||
|